هیچگاه هراسی در چهره اش ندیدم…
سخنی از سردار قاسم سلیمانی در مورد شهید میرقاسم میرحسینی:
او به پیشانی خود اشاره کرد و گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد. سردار رشید اسلام شهید میرحسینی بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که واقعا من امروز در هر ماموریتی جای خالی او را میبینم. شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس میکنم اصلا نمیتوانم حق شهید را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت. یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمیدانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده. شهید میرحسینی فرماندهای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین (ع) دارا بود. با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دلنشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هر کس میشنید از خود بی خود میشد.
***بر روی ادامه مطلب کلیک نمایید***
او یک سخنور بود و وقتی شروع به صحبت میکرد به قول بچهها سحر میکرد. تمام حرفهای خودش را با استناد به آیات و روایات نقل میکرد. من واقعا احساس میکردم هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای ایشان نمیرسید. در بعد فرماندهی ما باید بگویم ایشان در جلسات همیشه صائبترین نظرات را میداد. بهترین نظر، نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همانها به وقوع میپیوست. خدا را شاهد میگیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سختترین شرایط من هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی به عنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود همانطور صحبت میکرد که در اردوگاه صحبت میکرد. در حالیکه رگبار گلوله از همه طرف میبارید و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان میکردند، مانند پشت سنگری یا تپه خاکی … که تیر نخورند، اما این شهید عالیقدر میایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او میشدیم. نگاه میکردم ایشان را مثل کسی که در جنگهای قدیمی جلو دشمن رجز میخواندند؛ بچهها را بسیج میکرد، حرکت میداد و در آن صحنه شوخی میکرد. خداوند این توفیق را به من داد که تقریبا از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم من واقعا این را میگویم که در همه شهدای جنگ تحمیلی خیلی دوستان بسیاری داشتم. در عملیاتهای مختلف هیچکس را مانند ایشان ندیدم. از زمانی که من در خدمت ایشان بودم هیچ وقت ندیدم که نافله شبش ترک بشود. یا هیچ نافله شبی ندیدم که از شهید میرحسینی بدون گریه تمام شود؛ و خدا شاهد است ما با گریه این شهید بزرگوار بیدار میشدیم. یک آدم عجیبی بود. دنیای بیکران معرفت بود. میدیدم وقتی گردان دور ایشان حلقه میزد و ایشان میخواست سخنرانی کند از لحظه ای که بسم الله میگفت تا انتهای صحبتش واقعا مثل یک جوجههایی که مادرشان غذا را در دهانشان میگذارد همه حواسشان متوجه دهن مادر است، همه گردان مسحور ایشان میشد! محو ایشان میشد. او ناجی همه عملیاتها بود در صحنه جنگ وقتی عراقیها پاتک میکردند و فشار میآمد همین قدر که در جبهه میپیچید که میرحسینی آمد والله قسم انگار یک لشکر میآمد. اینقدر در کل جبهه تاثیر داشت.
در عملیات بدر یادم است که وقتی عراقیها پاتک کردند شهید میرحسینی رفت توی پاتک، توی اوج سختی آن لحظهای که همه به فکر برگشتن بودند، شهید میرحسینی رفت و آخرین نفر برگشت. من قطعا شهید میرحسینی را ناجی همه عملیاتها میدانم. نقش شهید میرحسینی در یک کفه ترازو و نقش مابقی گردانها در کفه دیگر. من هیچ جا ندیدم شهید از خودش تعریف کند که من ناجی فلان عملیات بودم و… گمنام گمنام. امروز قبر شهید میرحسینی مثل یک قبر عادی در یک جای دور افتاده است. هیچ کس نمیداند که یک شخصیت به این بزرگی در زابل می زیست که این وصف روزش بود و آن شبش. در عملیات کربلای ۴ بچهها خیلی نگران ایشان بودند. هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیاتها زخمی بر بدن داشت. به بچهها گفته بود توی عملیات کربلای ۴ نترسید که من شهید نمیشوم. قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد؛ و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همین طور هم شد؛ و بی سیمهای لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچهها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتنی. آن صدا خاموش شد. البته نمیتوانستم باور کنم. در مقطع اول هم بچهها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمیبرم. من در دو سه عملیات واقعا از خدا میخواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای ۵ بود. خصوصا وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم. احساس کردم که واقعا لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فکر میکردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای ۵ بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمیتوانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود. حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادرش را یا پسرش را از دست داده بود عزادار شهید میرحسینی بود. قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. گفت : تیر به اینجای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همین طور هم شد.
دیدگاه ها
… [Trackback]
[…] Read More Information here on that Topic: rowshangar.ir/هیچگاه-هراسی-در-چهره-اش-ندیدم/ […]
… [Trackback]
[…] Read More to that Topic: rowshangar.ir/هیچگاه-هراسی-در-چهره-اش-ندیدم/ […]
… [Trackback]
[…] Read More Information here on that Topic: rowshangar.ir/هیچگاه-هراسی-در-چهره-اش-ندیدم/ […]
… [Trackback]
[…] There you can find 3294 additional Info to that Topic: rowshangar.ir/هیچگاه-هراسی-در-چهره-اش-ندیدم/ […]