یک برکه آلوده و کثیف

یک برکه آلوده و کثیف

یک برکه آلوده و کثیف

 

یک برکه آلوده و کثیف

سکانس اول

در یک برکه آلوده و کثیف چندین ماهی زندگی میکردند.

هر روز ماهی ها بر اثر زباله هایی که انسان ها داخل برکه میرختند بیمار میشدند و میمردند.

و به همین دلیل دور هم جمع شده بودند. تا راه حلی پیدا کنند.

هر کسی چیزی میگفت اما راه حلی پیدا نمیکردند.

سکانس دوم(قیافه ماهی از نزدیک)

یکی از ماهی ها با حسرت گفت: کاش ما هم مثل آدما میتونستیم بیرون آب زندگی کنیم
اونها هر جایی که دلشون بخواد میتونن برن، فقط ماییم که توی این آب آلوده زندانی شدیم.

سکانس سوم(قرمزی به سطح آب حرکت میکند)

قرمزی از این دورهمی بی حاصل خسته شد و رفت به سطح آب تا از اون فضا دور بشه.

سکانس چهارم(باد چند کاغذ را به برکه می اندازد)

توی همون لحظه بادی وزید و از خونه آدمایی که اونجا زندگی میکردند چند تا برگه به داخل برکه افتاد.

قرمزی کنجکاو شد و به سمت برگه هایی که داخل برکه افتاده بودند رفت.

سکانس پنجم(قرمزی در حال خواندن کاغذها)

داخل برگه نوشته شده بود که زمین به سیاره آبی معروفه و ۷۰ درصد سطح زمین از آب تشکیل شده.

همچنین نوشته شده بود که توی کره زمین ۵ تا اقیانوس بزرگ وجود داره که کلی ماهی توی اونها زندگی میکننند.

قرمزی برای اولین بار بود که میشنید آب های دیگه ای هم غیر از برکه وجود دارن.

سکانس ششم (قرمزی به سمت ماهی ها میرود)

با ذوق و شوق کاغذ رو برداشت و فریاد زنان به سمت بقیه رفت و گفت دوستان راه حلش رو پیدا کردم باید بریم به آب های دیگه

سکانس هفتم(ماهی ها دور کاغذ جمع شدند)

همه با تعجب از هم میپرسیدن مگه آب های دیگه ای هم وجود داره؟
و قرمزی توضیح میداد که کلی دریا و اقیانوس روی زمین وجود داره و باید بریم اونجا

سکانس هشتم(ورود پیرماهی و صحبت با بقیه)

توی همین لحظه پیرماهی که صدای قرمزی رو شنیده بود، وارد جمع شد و گفت: اقیانوس؟

این مزخرفات چیه؟ ما همیشه اینجا زندگی کریم پدرای ما و پدراشون و پدرای پدراشون همه اینجا بودیم.

اینجا دنیای ماست. اگه پامونو از اینجا بیرون بذاریم میمیریم. اون بیرون هیچی نیست پسرجون.

اینو من که خیلی بیشتر از تو سن دارم میدونم

قرمزی که به نوشته ها ایمان داشت گفت: من هر طوری شده میرم سمت اقیانوس، هر کی بخواد میتونه با من بیاد.

سکانس هشتم( یک ماهی خال خالی به بقیه نزدیک میشود)

وسط صحبت قرمزی، خال خالی با شتاب و نگرانی به سمت ماهی ها اومد و گفت: بچه ها کپل هم حالش بد شده، بیاید کمک

سکانس نهم( قرمزی به سطح آب میرود و با پرنده صحبت میکند)

قرمزی به سطح آب رفت، جایی که لک لک همیشه اونجا بود و چند تا چیز ازش پرسید و باهاش مشورت کرد

سکانس دهم(حرکت قرمزی و چند ماهی دیگر به سطح آب)

چند روز بعد سه چهار تا از ماهی ها همراه قرمزی آماده سفر شدند و با کمک لک لک و یک سطل آب از برکه رفتند.

سکانس یازدهم(پرنده سطل به دهان روی سطح دریا در حال پرواز)

اونها چند روز در سفر بودند و نگران بودند که نکنه پیرماهی درست گفته باشه و هیچ آب دیگه ای وجود نداشته باشه.
ولی لک لک بهشون میگفت به زودی میرسند.

سکانس دوازدهم(پرنده به اقیانوس رسید و ماهی ها رو رها کرد)

و سرانجام به اقیانوس بزرگ رسیدند و آب پاک رو تجربه کردند

سکانس سیزدهم(ماهی های برکه مرده روی آب)

اما توی برکه ماهی ها یکی بعد دیگری میمردند و حالشون خیلی بد بود

سکانس چهاردهم( پیرماهی و یک ماهی دیگر در حال صحبت کردن)

و با هم در مورد سرنوشت قرمزی و دوستاش صحبت میکردند.

 

پست های بیشتر درباره تربیت فرزند در روشنگر

پست های بیشتر درباره سبک زندگی اسلامی در روشنگر

پست های بیشتر درباره اخلاق فردی در روشنگر

پست های بیشتر درباره فرق و ادیان در روشنگر

پست های بیشتر درباره اخلاق اجتماعی در روشنگر

پست های بیشتر درباره خانواده در روشنگر

پست های بیشتر درباره سیاست و بصیرت در روشنگر

مشاهده ویدئو های بیشتر که روشنگر تولید کرده است



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید