پیش خدا

پیش خدا

فشار، روز به روز بیشتری میشد و تاب استقامت را ربوده بود، انگار که صحنه ی جنگ است، انگار در میدان نبرد با عراقی ها مثل اکثر اوقات مهمات کم بیاوری؛ اینگونه بود حال من، گاهی به قدری ذهنم مشوش بود که قدرت تصمیم گیری نداشتم،

از طرفی میدانستم جوان مجردی که فشارهای جسم و جان، او را در معرض گناه قرار داده، ازدواج بر او واجب است، از طرف دیگر کم کم سنم بالا میرفت و شرایط را برای ازدواج از دست میدادم،

ولی مجردی هم دنیای خودش را داشت و حوصله ی مسئولیت را نداشتم؛ اما یک روز که واقعا عفت و پاکی ام را در معرض خطر دیدم، دلم را زدم به دریا و خودم را انداختم در دامن خدا، که ناگهان زندگی ام را نوری ابدی فرا گرفت، انگار که هرگز مرا رها نمیکند، انگار که پیش خدا هستم.



دیدگاه ها

… [Trackback]

[…] Read More here on that Topic: rowshangar.ir/پیش-خدا/ […]

ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید