پسر کوچک

پسر کوچک

فقط دو سه سال از او بزرگ تر بودم، همکار بودیم و بعدا معلوم شد که خانه هایمان هم از هم دور نیست، و تقریبا هم محل بودیم،

عاشق شدیم و بعد هم ازدواج کردیم، خانواده ی او خیلی سخت راضی شد، در واقع راضی نشد، مجبور شد، بی خیال شد، زده شد از دلسوزی برای فرزندش، باید واقع بین می بودم، هرچه فکر کردم، به اینجا میرسیدم که: مگر چه مشکلی دارد، علاقه که داریم، بقیه اش هم که…؛ بقیه اش را راستیتش اصلا فکر نمیکردم، داغی عشق بود دیگر.

اوایل که واقعا خوب پیش میرفتیم، ولی کمی که از تازگی چهره ام کم شد، نمیدانم چرا این صدا در ذهنم میپیچید که: نکند به سراغ دختر دیگری برود، غیر از این صدا، که رفتارم را ناخود آگاه عوض کرده بود، تصمیمات و تفکراتمان در موارد مختلف بسیار متفاوت بود، کم کم انگار که حرف های یکدیگر را نمی فهمیدیم، او در یک دنیا بود و من در دنیای دیگری، شاید به خاطر این بود که من زودتر به بلوغ رسیده بودم و بدنم و ذهنم زودتر وارد زندگی واقعی شده بود، و سنِ بیشترِ من هم بر این ناهماهنگی میافزود، هرچه که بود عاقبت منجر به طلاق ما شد، حالا هر دوی ما افسرده و خاموش به گوشه ای افتاده ایم.



دیدگاه ها

Online businesses می 03, 2023

… [Trackback]

[…] Find More on on that Topic: rowshangar.ir/پسر-کوچک/ […]

ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید