هفت سودا زده

هفت سودا زده

هفت نفر بودیم و با سودایی در سر به سوی پیامبر علیه السلام می شتافتیم. به خانۀ ایشان که رسیدیم، در زدیم و وارد گشتیم. با ایشان سلام و علیک و احوال پرسی کردیم و در نهایت از ما خواستند تا کارمان با ایشان را مطرح کنیم. به یکدیگر نگاه می کردیم که چه کسی بگوید که لب به سخن گشودم و گفتم:« آمده ایم تا بهشت را برای مان ضمانت کنید.» پیامبر سرش را به زیر افکند و چندبار عصای اش را بر زمین کوفت. پس از چندی سر برآورد و رو به من کرد و فرمود:« به شرطی که در تمام عمر جز از خداوند چیزی را تقاضا نکنید، حرف شما را می پذیرم.» بسیار خوشحال شدیم و شرط ایشان را پذیرفتیم.



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید