من عاشق قصه شنیدن بودم

من عاشق قصه شنیدن بودم

من عاشق قصه شنیدن بودم

 

من عاشق قصه شنیدن بودم

بچه که بودم مادرم هر شب قبل از خواب برام یک قصه تعریف میکرد.

من عاشق قصه شنیدن بودم و هنوز خیلی از اون قصه ها رو یادمه.

اما یک شب قصه ای تعریف کرد از یک جنگجوی دلیر به اسم قاسم
که من عاشقش شدم و زندگیم رو عوض کرد.

سالها پیش سرزمین ما مورد حمله ی اهریمن ها قرار گرفته بود،
اهریمن هایی زشت و سیاه پوش که پرچمشون هم سیاه بود،
اونها به هیچکس رحم نمیکردن و حتی بچه ها رو هم میکشتن.

همه ی مردم از جنگ با اونها میترسیدن و فرار میکردن.

تنها کسی که از اون اهریمن های سیاه نمیترسید قاسم بود،
چون نیرویی در قلبش داشت که اهریمن ها از اون میترسیدند.
نیروی ایمان به خدای بزرگ

قاسم همیشه میگفت نور بر تاریکی پیروز میشه و اگر برای خدا تلاش
کنی، خدا که بزرگترین قدرت جهانه به کمکت میاد و همینطور هم شد

اون یک سپاه از افراد شجاع و با ایمان درست کرد و به نبرد ارتش اهریمن
رفتند و بعد از چند جنگ بزرگ اونها رو به کلی نابود کردند

اون داستان شخصیت من رو ساخت و از اون شب به بعد قاسم تبدیل شد
به الگوی زندگیم و من هر روز دوست داشتم مثل اون بشم.

وقتی بزرگ شدم من هم تصمیم گرفتم مثل قاسم، به خاطر خدا تلاش کنم
تا سرزمینمون رو آباد کنم و مردم مون رو خوشحال کنم.

با مشکلات زیادی مبارزه کردم، اما همیشه ایمان به خدا شجاعت و نیرویی
به من داد که جلوی مشکلات ایستادم و الان به عنوان شهردار شهر میگم
که شهر ما زیباترین شهر جهانه و مردم ما خوشحال ترین مردم جهان.

 

پست های بیشتر درباره تربیت فرزند در روشنگر

پست های بیشتر درباره سبک زندگی اسلامی در روشنگر

پست های بیشتر درباره اخلاق فردی در روشنگر

پست های بیشتر درباره فرق و ادیان در روشنگر

پست های بیشتر درباره اخلاق اجتماعی در روشنگر

پست های بیشتر درباره خانواده در روشنگر

پست های بیشتر درباره سیاست و بصیرت در روشنگر

مشاهده ویدئو های بیشتر که روشنگر تولید کرده است



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید