سفرنامه اربعین قسمت چهارم (موشن)

سفرنامه اربعین قسمت چهارم (موشن)

قسمت چهارم

سفرنامه اربعین قسمت چهارم (موشن) :توی راه حدود ۱۷ تا پرچم از کشورهای مختلف دیدم
هرچند بیشتر مردم اهل عارق و ایران بودند،
اما جالب اینجا بود که بین اینهمه ملیت مختلف اصلا احساس غربت نمیکردم
انگار همه اهل یک خانواده بزرگ بودیم. خانواده ی انسانیت،
و به نظرم این معجزه ای بود که اون مرد بزرگ،
حسین (ع) انجام داده بود.
ظهر روز دوم، برای استراحت و ناهار وارد یکی از موکب ها شدیم.
قبل از غذا خانوم صاحب موکب اومد و ازمون اجازه گرفتن که اگه اشکالی نداره
یه مدت کوتاهی یه مراسمی اجرا کنند بعد ناهار رو بیارن، ما هم گفتیم مشکلی نداریم.
اول مراسم یه مرد عراقی شروع به صحبت کرد چند دقیقه که گذشت، لحنش عوض شد،
لحنش خیلی سوزناک و غم انگیز شد،
که البته من هیچی نمیفهمیدم ولی خانوم ها هم به شدت گریه میکردن و تنها چیزی که من از بین این حرف ها میفهمیدم اسم حسین بود که مدام تکرار میشد.
یک لحظه نگاهم افتاد به گلوریا که سرش رو انداخته بود پایین.
با آرنجم بهش زدم تا ازش بپرسم چی دارن میگن،
وقتی سرش رو آورد بالا چشماش سرخ شده بود و صورتش خیس اشک.
منم دیگه هیچی نگفتم ولی نگرانش شدم، شاید مشکلی داشت،
چون دلیلی نداشت با مسلمون ها گریه کنه حتما خودش یه مشکلی داشته…

دیگر تولیدات دیجیتال ما:
سفرنامه اربعین قسمت پنجم (موشن)
کتاب اصلاح فرهنگ نگرش اشتغال در جوانان


دانلود با لینک مستقیم


ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید