دو جوان روی نیمکت نشستند
دو جوان روی نیمکت نشستند
دوجوان روی نیمکت نشسته اند و سیگار دست آنهاست. پسر به راه خود ادامه میدهد.
پیرمردی در کنار خیابان با عصا ایستاده و میخواهد از خیابان رد بشود اما کسی به او کمک نمیکند.
تا میخواهد قدم در خیابان بگذارد صدای بوق ماشین ها می آید که به او معترض میشوند.
یک نفر سرش را از ماشین بیرون آورده و داد میزند: « جای تو خونه سالمندانه پیری، نه اینجا برو عقب»
چهره پیرمرد غمگین میشود
و از این غم تصاویری به شکل ایموجی های ناراحتی کنار صحنه پیش دود ها می آید و این هم تا آخر
صحنه همراه ماست.
پسرک به راه خود ادامه میدهد.دو نفر در بین راه پدیدار میشوند.
خانم۱پای خانم ۲ را لگد کرده است.
خانم۲: هوی خانم کوری مگه؟ خانم۱:من کور نیستم مثل اینکه شما فلجی بلد نیستید درست راه برید.
خانم۲: درست صحبت کن زنیکه بی ادب
اصرار نکنید نسیه نداریم حتی شما دوست عزیزدو زن در تصویر دیده میشوند که لباس های یکی ژنده و
دیگری خیلی خوب است.
در کنار آنها بچه هایشان نیز هستند، بچه زن ژنده پوش به مادرش اصرار میکند که برای او لباس بخرد و
در دست زن دیگر چندین
کیسه از خرید از این مغازه دیده میشود همچنین قلاده سگی در دست دارند.
زن ثروتمند :وای یادمون رفت غذای لوسی رو بگیریم.) زن و دخترش و سگشان از تصویر خارج میشوند.
زن فقیر نگاه مستاصل و ناراحت کننده ای به مغازه و دخترش میکند و به دختر می گوید: باشه مامان،
بعدا میایم برات میگیرم.
دختر میگوید : همیشه همینو میگی بعدا بعدا و با ناراحتی از تصویر خارج میشوند.
پسرک به راه خود ادامه میدهد. تا اینجا همه تصاویر بی رنگ و سیاه و سفید بوده اما پسر به جایی میرسد
که یک خیمه برپا شده و روی آن نوشته
«هیئت امام حسین (ع) » فقط این خیمه رنگی است و رنگ دارد.
پسرک کمی می ایستد و نگاه میکند دود ها و ایموجی ها بیشتر تصاویر را پر کرده و پسر از آنها فرار میکند
و وارد خیمه میشود.
در خیمه همه چیز رنگی است. افراد در گوشه ای نشستند و یک روحانی بر روی منبر صحبت میکند.)
روحانی: خداوند در قرآن می فرماید إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ؛خدا احسان کنندگان را دوست مىدارد .
مردم عزیز احسان کردن، فقط پول دادنه؟ نه جانم، نه عزیزان. احسان ممکنه همون لبخندی باشه که بر
لب یک مومن مینشونید.
ممکنه همون کمک درسی باشه که به دوستتون میکنید.
مردم عزیز مادر ما شیعیان همون خانومیه که شب عروسی، لباس عروسیشو بخشید.ما اگه نمیتونیم
بهترین چیزی که داریم ببخشیم حداقل اگه کاری از دستمون بر میاد دریغ نکنید.
آهای مردم بیایید قول بدیم امروز از این هیئت که بیرون رفتیم، اگه کاری در برابر دیگران از دستمون بر
می اومد انجام بدیم. خدا بهمون هزار برابر بهترشو میده.
پسرک از هیئت بیرون می آید. یک رهگذر رد میشود و یک آشغال روی زمین میاندازد.
پسرک کمی مکث میکند و آشغال آن فرد را برمیدارد و در سطل آشغال می اندازد ناگهان سطل آشغال
و لباس پسرک رنگی میشوندیک خانم این صحنه را میبیند و لبخند میزند.
حالا صحنه با خانم است. او راه میرود و یک فرد روی ولیچرش گیر کرده، این خانم به او کمک میکند
هر دو رنگی میشوند.
و بعد از نمای بالا، هیئت در مرکز رنگیست و کم کم بقیه شهر رنگی میشود.
پست های بیشتر درباره تربیت فرزند در روشنگر
پست های بیشتر درباره سبک زندگی اسلامی در روشنگر
پست های بیشتر درباره اخلاق فردی در روشنگر
پست های بیشتر درباره فرق و ادیان در روشنگر
پست های بیشتر درباره اخلاق اجتماعی در روشنگر
پست های بیشتر درباره خانواده در روشنگر
دیدگاه ها
Aw, this was a really good post. Taking the time and
actual effort to make a great article… but what can I say… I procrastinate
a whole lot and never manage to get anything done.