درخواست جاهلانه

درخواست جاهلانه

حدود یک ساعتی بود و درس ثانیه های آخر خود را سپری می کرد. کلاس مملو از جمعیتی عاشق بود. همه منتظر بودند تا استاد نکته ای بگوید و با آب طلا بنویسند. امام صادق علیه السلام دربارۀ دعا صحبت می کردند. به ما سفارش به ازدیاد دعا می کردند. سر تا پا گوش بودیم. هوای در اتاق خنک و مطبوع بود و مدینه فصل زمستان را پشت سر می گذاشت. صبح بود و صبحانه را در خانه خورده بودم و به مجلس درس امام آمده بودم. در همین احوالات بودم که دیدم کسی دست اش را بلند کرد و از امام خواست تا سوالی را مطرح کند اما امام به او گفت که در پایان درس به او جواب خواهد داد. درس که به پایان رسید هیچ کس از جای اش تکان نخورد مرد سوال اش را مطرح کرد :« دعا می کنیم پس چرا برای مان مستجاب نمی شود ؟ » انگار سوال خیلی ها بود؛ زیرا همۀ نگاه ها کنجکاوانه به امام بازگشت که می فرمودند:« زیرا کسی را می خوانید که او را نمی شناسید.»



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید