داستان مصور پویای عزاداری در دوران پهلوی

داستان مصور پویای عزاداری در دوران پهلوی

داستان عزاداری در دوران پهلوی

داستان مصور پویای عزاداری در دوران پهلوی :بعد اذون مغرب توی کوچه وایستاده بودم و کشیک میدادم.
قرار بود امشب خونه ما روضه باشه.
البته توی زیرزمین و یواشکی. به قول آقام از ترس رضا خان گوربه گوری.
الان هم خانوم ها داشتن از بالای پشت بوم ها رد میشدن تا برسن به خونه ما منم دور و برو میپاییدم.
یه دفعه دیدم آژان سیریش محل با اون کلاه شاپوریش داره میاد اینطرفی.
هر چقدر دست تکون دادم خانوم ها متوجه نمیشدن.
باید یه کاری میکردم وگرنه اگه قضیه روضه خونگی لو میرفت برای آقام خیلی بد میشد.
شنیده بودم هر کی روضه بگیره آژانا با باتومای چوبی میفتن به جونش و بدجوری کتکش میزنن.
از رو زمین یه سنگ درشت برداشتم و با تمام قدرت پرت کردم سمت آژان.
صاف خورد تو کلاهش و از سرش افتاد.
منم پا به فرار گذاشتم به فرار و آژان افتاد دنبالم.
ولی من اینقدر تیز و فرض بودم که راحت از دستش فرار کردم.
بعد چند دقیقه هم که دیدم سر و کلش پیدا نیست رفتم تو خونه.
صدای روضه خون به زور توی حیاط میرسید. وارد زیر زمین شدم.
همه سرشون رو انداخته بودن پایین. حاج عباس روضه خون شروع کرد: السلام علیک یا اباعبدالله

دیگر تولیدات دیجیتال ما:
کتاب اصلاح فرهنگ نگرش اشتغال در جوانان
پوسترهای کار و تولید در اسلام
تنها در کوفه، مسلم بن عقیل
(داستان مصور پویای عزاداری در دوران پهلوی)


دانلود با لینک مستقیم


ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید