اشکهای پادشاه

اشکهای پادشاه

پادشاهی بود در ایام قدیم که بسیار به فکر این بود که مردم از او خوششان بیاید.

او برای اینکه محبوب شود سعی میکرد که به هر بهانه ای اشک بریزد تا مردم بدفهمند که او احساس دارد و مشکلات آنها را درک میکند.

اما مردم بر خلاف آن دیگر به پادشاه اعتماد نداشتند زیرا او را دیگر شخصی مقتدر و قوی نمیدیدند بلکه پادشاه در ذهن آنها به شکل یک مرد بی عرضه و ضعیف بود.

ماجرای این پادشاه و مردمش، ماجرای شوهری است که برای اینکه همسرش او را یشتر دوست بدارد به هر بهانه ای گریه میکند، خب این طرز فکر غلط است و اگر شوهری به هر بهانه ای اشک بریزد در ذهن زن یک مرد بی عرضه است تا یک مرد دوست داشتنی.

زنها دوست دارند که شوهرشان یک مرد مقتدر و تکیه گاه محکمی باشد.



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید