بدون شرح مثل او

بدون شرح مثل او

در کنار مغازه ام نشسته بودم. هوا خوب بود. به ورودی کوچه و عبور و مرور مردم نگاه می کردم که دیدم حسن بن علی علیه السلام وارد شد. از آن سوی کوچه نیز مصادف با او مردی را دیدم که با ظاهر شامیان به سوی او می رفت. مرد به پسر علی که رسید تا توانست با صدای بلند بر او و خانواده اش توهین کرد و ناسزا گفت. اما ابامحمد ساکتِ ساکت بود. شگفت زده شده بودم و با دقت ماجرا را زیر نظر داشتم. فحاشی های مرد شامی که به پایان رسید ابا محمد با لبخندی ملیح بر او سلام کرد و گفت :« از ظاهر تو پیداست که اهل مدینه نیستی و مسافر هستی ، اگر خسته و گرسنه هستی از تو دعوت می کنم به منزل من بیایی و هم استراحت کنی و بعد استحمامی کنی. بعد از آن هم برای ات مرکب خوبی فراهم می کنم تا بتوانی به راحتی و سلامتی به مقصد برسی.» مرد شامی پس از این گویا فرو ریخت و شکست و با چشمانی اشگ بار بر پای ابا محمد افتاد از او عدر خواهی کرد. پس از آن نیز به طرف منزل پسر علی حرکت کردند.



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید