بادِ هوا

بادِ هوا

هر وقت پول میخواست، خانواده برایش میشد، افرادِ به روز و فهمیده و مشاورانِ زبده، پول را که میگرفت انگار که دیگر حرف هایمان را نمی شنود و دوباره کار خودش را میکرد، مشاوره ی مردم برایش مهم تر بود، در واقع حرف مردم برایش مهم تر بود، آنها هم که هر روز حرفشان متغییر است، و بیچاره اونی که از هول حلیم تو دیگ بیافته؛

اصلا این پسر در انتخابش، بیشتر زنی را انتخاب کرد که دهان رفیق هایش را پر کند و جلوی رفیقاش کم نیاره، به چیزی که خودش میخواست فکر نکرد و چیزی که مردم میخواستن رو انتخاب کرد؛

این همه پدر بهش گفته بود: حرف مردم باد هواست و نوشخار آدمیزاد حرفه، به گوشش نرفت که نرفت.

مادر هم که خودش، چشم و گوشش، به دهان خاله زنگ های همسایه بود و کلا برای دیگران زندگی میکرد.

پدر، خودش را برای ازدواج من آماده میکند، و اینکه اینبار، به دیگران نه بگوید و بدون تشریفات، زندگی گرمی برایم بسازد.



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید