آرام تر از سکوت

آرام تر از سکوت

گویا خواب بودم. چشمان خود را می مالیدم. نصرانی راحت رو به روی امام ایستاده بود و او را «گاو» خطاب کرد، به مادر ایشان جسارت کرد، اما امام اندکی از آرامش خویشتن نکاست. لبخندی زد، نفسی از اعماق وجود الهی خویش کشید و آرام فرمود:« نام من باقر است [ نه بقر ] و شغل مادرم آشپزی بوه است و باقی نسبت هایی را که به مادرم داده ای اگر صحیح بود، خدا از مادرم در گذرد و اگر نبود خداوند از تو در گذرد. مات و مبهوت بودم که بارانی از چشمان نصرانی باریدن گرفت و گناهان و آیین او را تطهیر کرد. اینک این صورت بارانی روی پاهای امام باقر علیه السلام بود.



ارسال دیدگاه

اطلاعیه ها

بیشتر بخوانید